Good girl

Roman

نظرسنجی:/

سلامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به همگی



نظرتون راجب یه رمان طنز چیه؟


خب منظورم اینه که این رمانی که دارم مینویسمو با یه رمان طنز عوض کنم ، یا اصن رمان ننویسم؟

گزینه بندی میکنم که راحت تر جواب بدید

گزینه الف) رمان طنز

گزینه ب) ادامه رمان مانعی به اسم سکوت

گزینه ج) کلا هیچی ننویسم


البته میدونم که بازدید کننده ثابت ندارم ولی به طور کلی اینو پست کردم

مچکرم .


خوشگلای عمو:)

میدونید چیه؟!

کم کم دارم به این نتیجه میرسم علاف شدم منظورم از علاف شدن ینی علافـــــــــــــــــــــــــ شدن واقعیه


هی من پست میزارم دوباره هــی من پست میزارم و دوباره من هــــــــی پست میزارم

امـــــــــــــــــــــــــــــا

هیشکی نظر نمیده

باباااااااا باور کنید نه واستون کنتر میندازه نه پولیه یه نظره دیگه

خب بگید این رمانی که من میزارم خوبه ، بده ، افتزاحه ، قابل قبوله ، در حد انتظاره ...


حداقل بگید ادامه بدم یا نه؟




منتظرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر انتقاداتتون هسدم .

مچکرمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خوشگلای عمو:)

*مانعی به اسم سکوت*قسمت ششم

...


دیوونه ای نثار آرمین کرد و مشغول کار شد ، آن روز هم گذشت اما نگاه های توسکا را به ذهنش سپرد


***


کشوی پاتختی مشکی اش را باز کرد ، قرص آرامبخشی خورد، لباس هایش را با لباس راحتی تعویض کرد روی تخت دراز کشید ، صلواتی خواند به خواب رفت.

توسکا بود اینبار با دستانی بسته به درختی تنومند گریه میکرد ، فریاد میزد

باز هم اسم آن لعنتی را صدا میکرد ، به سمتش رفت کُلت طلایی خود را روی شقیقه توسکا گرفت و گفت:

_ بازم عذابم دادی ، خیلی نامردی توسکا ، میخام هر چی زود تر وجود خرابت از رو زمین برداشته بشه

با گریه گفت:

_ منو نکش خواهش میکنم ازت

_ تو زندگیه منو به لجن کشیدی ،همون بهتر که بمیری

بعد هم صدای شلیک گلوله ..

از خواب پرید

کل بدنش را عرق سرد گرفته بود، دست هایش میلرزید، تصاویر لحظه ای پیش جلوی چشمش آمد ، توسکا، دست های بسته اش ، گریه ها ، کلت طلایی ...

بغضش شکست مردانه گریه کرد بی صدا اما پر فریاد ، بی صدا اما پر از غصه ، بی صدا اما پر از تنهایی ، دست هایش را جلوی چشمانش گرفت و گریه کرد.


***


روز ها میگذشتند و حضور توسکا هم در مغازه پر رنگ تر شده بود و به هر طریقی که میتوانست خود را نزدیکش میکرد و نتیجه ی همه ی این تلاش ها رشد احساس غریبی در وجودش بود

شماره ای در بین هر دو  رَد و بَدل شد ،و از آن به بعد علاوه بر دیدار هر روزشان تلفنی هم در ارتباط بودند

این ارتباط را همه فهمیده بودند ، آرمین به او تیکه می انداخت و علی هم بی تفاوت به رفتار های خواهرش به کار خودش رسیدگی میکرد.

با صدای تلفن از خواب بیدار شد با چشمانی بسته گوشی خود را پیدا کرد، یک چشمی به مخاطب نگاه کرد ، با خواندن اسمش لبخند عمیقی روی صورتش نقش بست

تماس را برقرار کرد

_ جونم؟

_ سلام عشقم خواب بودی ؟

_ سلام خانمی، نه دیگه عزیزم باید بیدار میشدم ، خوبی؟

_مرسی صدرا جونم تو چطوری؟

_منم خوبم کجایی؟

_خونه

_ مگه مغازه نرفتی خانمی؟

_ نه حوصلشو ندارم ، میگما بریم بیرون؟

_ کجا مثلا؟

_ نمیدونم هر جایی که تو بگی

_خب بریم بام ، خوبه؟

_عالیهههههههه عشقم

_ پس ساعت پنج دم خونتونم

_ هورااااااااااااااااااااااااا منتظرم

_ مواظب خودت باش خانمم

_ تو هم همینطور ، فعلا بای

_ خدافظ

گوشی را قطع کرد و چهره ی معصوم و زیبای توسکا را تصور کرد ، لبخندی به رویش زد و از جایش برخاست

( ساعت پنج بعد از ظهر)

نگاهی به خودش انداخت ، لباس هایش با موتورش سِت بود ، تی شرت و شلوار و ساعت و کفش مشکی ، موتورش هم مشکی بود

دستی بر سرش کشید موهایش را دو هفته قبل با ماشین زده بود الان هم فقط یک سانت رشد کرده بود ، ته ریشی داشت که جذابش میکرد

به توسکا پیامی فرستاد و بعد از دو دقیقه توسکا مقابل درب ظاهر شد ، مانتوی لیمویی با شال و شلوار سفید کفش پاشه بلند لیمویی با کیف ستش ، آرایش معمولی کرده بود

با لبخند به سمتش آمد و با لوندی گفت:

_ سلام عزیزم

_ به به توسی خانم چطوری

توسکا اخم کوچکی کرد و گفت:

_بهم نگو توسی

_چرا فدات شم؟

_با لحن کشداری گفت:

_خب دوسش ندارم دیگه

_ چشم جیگرم دیگه نمیگم، حالا سوار شو بریم


***


هر شب کابوس هایش مرگ توسکا بود ، مرگ هایی با تنوع زیاد یکبار سقوط به دره ای تاریک ، بار دیگر غرق شدنش در دریا ، خفه شدنش ، کابوسی که اکثر اوقات میدید مرگش با یک کلت طلایی بود .

انقدر اشک خرجش کرده بود که که حالی برای نفس کشیدن نداشت ، به خواب رفت اینبار کابوس ندید برای اولین بار در این مدت بود که خوابی فاقد از هرگونه کابوس را تجربه میکرد











ینی من کشته مرده ی این اهمیتتونم

دیگه پشیمون شدم از اینکه پست رمانی بزارم

ولی بازم میگم نظر بدید

ممنون.



Designed By Erfan Powered by Bayan